کد مطلب:314012 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:204

به یاد قمر بنی هاشم افتادم
آقای حاج حسین بابایی چند كرامت مرقوم داشته اند كه ذیلا می خوانید:

این جانب شصت سال قبل در زادگاهم كرمجگان قم ساكن بود. نوجوانی 18 - 17 ساله بودم كه مرضی به نام «تب راجعه» در میان مردم شایع شده بود، به طوری كه



[ صفحه 393]



در هر خانه چند نفر به این مرض مبتلا شده و فوت می كردند.

من نیز به این مرض مبتلا شدم. حكیمی به نام میرزا غلامحسین جاسبی بود كه او را برای معالجه ی من آوردند. پس از معاینه گفت: من دارو نمی دهم. از دكتر پرسیدم: آقای دكتر، من چند دانه انار بخورم یا نه؟ دكتر ناراحت شد و گفت: انار بخور و بمیر! حالم به اندازه ای بد بود كه مادر و خواهرم خود را برای مرگ من و اجرای امور كفن و دفن آماده می كردند!

اینجا بود كه یك دفعه به یاد حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام افتادم و گفتم: یا باب الحوائج، از شما شفا می خواهم و سپس نذر كردم اگر حضرت مرا شفا داد، تا زنده هستم هر سال، شب تاسوعا، گوسفندی قربانی كنم و با آن سفره ای برای حضرت اباالفضل العباس علیه السلام بیندازم.

در عالم خواب دیدم آقایی لباس سبز پوشیده و بسیار بسیار زیبا و خوش قد و قامت است، بالای سرم ایستاده و می فرماید: تو خوب شدی. گفتم: آقا، میرزا غلامحسین حكیم گفته است تو می میری! فرمود: نه، تو خوب شدی! ناگهان دیدم گویا دیوار شكافته شد و ایشان از اتاق خارج شدند. سپس چشم باز كردم و دیدم كه دردی در بدن خود احساس نمی كنم. چند دانه انار خوردم و به خواهر و مادرم گفتم: حضرت ابوالفضل علیه السلام مرا شفا داده است!

اكنون مدت شصت سال است كه شبهای تاسوعا برای حضرت عباس علیه السلام سفره می اندازم و حضرت هم كمك می كند و هر سال بهتر و وسیعتر از سال قبل از كار درمی آید.